آنچه
مى خوانيد بخشى از يادداشت هاى استاد شهيد مرتضى مطهرى است كه تا كنون
منتشر نشده بود و به تازگى پس از تنظيم موضوعى و با ترتيب الفبايى, از سوى
شوراى نظارت بر نشر آثار استاد فقيد منتشر شده است. جلد پنجم از اين
مجموعه ارزشمند شامل حرف هاى (ز) و (س) بوده كه بيشتر حجم آن به (زن)
اختصاص يافته است. از اين ميان صفحاتى را كه در ارتباط با موضوع زن در
قرآن بوده برگزيده ايم و به درج آن در اين شماره اقدام كرده ايم; اما سه
نكته در اين ميان يادكردنى است:
1. اين مباحث به صورت يادداشت بوده كه
پس از گردآورى و تنظيم بدين صورت درآمده است. بنابراين به طور طبيعى از
نظر نگارش و تدوين, ساختار مقاله را نخواهد داشت. همچنين گاه موضوعات و
مباحث پراكنده اى در كنار يكديگر ديده مى شود. نيز در مواردى به طرح مسأله
پرداخته و زمينه هاى بررسى آن را يادآور مى شود, اما به پاسخ و تحليل آن
نمى پردازد.
2. از آنجا كه استاد شهيد, يادداشت هاى مزبور را به منظور
استفاده در تأليفات و سخنرانى ها نوشته اند, چه بسا برخى از آنچه در
يادداشت ها آمده نظر نهايى و قطعى آن بزرگوار نباشد يا داراى اجمال و
ابهام باشد كه اگر به صورت كتاب يا گفتارى از سوى خود ايشان تنظيم مى شد
همراه با توضيح و تكميل بود, ولى بى ترديد به صورت كنونى نيز بويژه براى
اهل تحقيق نكته آموز و سودمند مى نمايد.
3. آنچه مى خوانيد عين دست
نوشته هاى ايشان است كه بى هيچ گونه ويرايش آورده مى شود. تنها برخى كلمات
يا عناوين يا ارجاعات يا شماره ها حذف گرديده كه به جاى آن سه نقطه گذارده
شده است, چنان كه گاه توضيحاتى افزوده شده كه با علامت [ ] مشخص شده است.
همچنين تيترها و ترجمه آيه ها نيز از نوشته هاى ايشان نيست. پژوهشهاى قرآنى
اولين
مسأله اى كه در اينجا هست اين است كه … قرآن از جنبه جهان بينى با چه نظرى
به زن نگاه كرده است. به عبارت ديگر, قرآن در حقوق و تكاليف, تفاوتهايى
ميان زن ومرد قرارداده (عدم تشابه). ريشه اين تفاوت چيست؟
قبل از آن كه
احكام و مقررات اسلام را درباره زن از نظر ازدواج و ضرورت آن, انفاق بر
زن, حكومت بر زن, مهر, طلاق, عده, ارث, حجاب, شهادت,… مورد بررسى قرار
دهيم بايد ببينيم در آنچه مربوط به خلقت و تكوين زن است, چه نحو قضاوت
كرده است.
آيات مربوط به اين قسمت:
الف. (يا أيّها الناس اتّقوا ربّكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها)نساء/1
ب.
(هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها فلمّا تغشّيها
حملت حملاً خفيفاً فمرّت به فلمّا أثقلت دعوا الله ربّهما لئن آتيتنا
صالحاً لنكوننّ من الشّاكرين. فلمّا آتيهما صالحاً جعلا له شركاء…)
اعراف/190 ـ 189
2. مسئله دوم اين است كه آيا [قرآن] خلقت زن را مايه
شرّ و فساد, و زن را چيزى نظير شيطان دانسته است كه از او فقط شرّ و گناه
بر مى خيزد يا نه؟
قرآن در داستان آدم و همسرش هر دو را مستقيماً مسؤول دانسته و گفته است:
(فوسوس لهما الشيطان… و قاسمهما إنّى لكما لمن الناصحين. فدلّيهما بغرور فلمّا ذاقا الشجرة…)
قرآن
نمى گويد شيطان حوا را و حوا آدم را فريفت. قرآن رابطه جنسى را ذاتاً پليد
نمى داند, عزوبت و تجرّد را مقدس نمى شمارد, بلكه علاقه زناشويى را يكى از
نشانه هاى حكمت و رحمت الهى مى داند:
(و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودّة و رحمة)
قرآن
نمى گويد زن مايه بدبختى مرد است, بلكه مى گويد مايه خوشبختى اوست. مى
گويد: (و… لتسكنوا إليها), (هنّ لباس لكم و انتم لباس لهنّ).
3. قرآن
درباره استعداد معنوى زن چه مى گويد؟ قرآن از طرفى براى زنان, وحى و
مكالمه با فرشتگان قائل است و از طرف ديگر صريحاً مى گويد زنان ومردان
متساوياً استحقاق بهشت دارند و خداوند عمل هيچ عمل كننده اى را خواه مرد و
خواه زن ضايع نمى كند.
اسلام در قوانين خود مقررات خاصى درباره زنان
وضع كرده است كه با مقررات ديگرى كه در ميان اقوام و ملل چهارده قرن پيش
وجود داشته است مغايرت دارد و با آنچه كه امروز نيز به عناوين مختلف,
مخصوصاً تحت عنوان تساوى حقوق گفته مى شود مطابقت ندارد.
محققين اروپا
اعتراف دارند كه اسلام به زن خدمت كرده است, اسلام را يكى از مراحل پيشروى
و احياى حقوق زن دانسته اند. ولى سخن در اين است كه آيا اسلام مانند هر
حلقه ديگر از حلقه هاى تمدن فقط توانسته است درمرحله تاريخى خود وظيفه
تاريخى كه به عهده دارد ايفا كند و به قول حضرات, امكان تعدّى و تجاوز از
آن محال بوده است و مراحل ديگر تاريخ بايد وظايف خود را درجاى خود ايفا
نمايند و آنچه اسلام آورد كه روزى نو بود امروز ديگر كهنه است و تز جديدى
بايد جاى آن را بگيرد, يا چنين نيست؟ اگر چنين نيست, پس چگونه است؟
مقدمة
بايد بگوييم كه مسئله اسلام و مقتضيات زمان, يا به عبارت ديگر اصل تطور و
تكامل قوانين كه به شكلهاى مختلف از طرف دسته هاى مختلف عنوان مى شود, اين
سؤال را به دنبال خود مى آورد كه آيا اين تحول در قوانين تا بى نهايت بايد
پيش برود, يا مرحله توقف و استقرار هم دارد؟ سوسياليست ها و طرفداران
فلسفه ماديت تاريخى اقتصادى كه اين مطلب را عنوان مى كنند ـ همچنان كه در
ورقه هاى اسلام و سوسياليسم گفته ايم ـ بالأخره به نقطه اى مى رسند كه
ناچار مى گويند حركت تاريخ متوقف مى شود و آن مرحله سوسياليسم و محو طبقات
است.
طرفداران حركت زمان و تمدن نيز درباره حقوق زن بالأخره خواهند
رسيد به… تساوى مطلق زن و مرد. اين پرسش پيش مى آيد: بعد از اين مرحله
ديگر چه؟ آيا مرحله توقف است يا مرحله ديگر پشت سر دارد؟ آيا بعد از
مساوات, مرحله ديگر كه خروج از مساوات به نفع زن و حكومت مادرشاهى و
پدررعيتى [است] خواهد آمد يا نه؟
بالأخره يك مرحله را بايد مرحله توقف
و ايده آل فرض كرد. نمى توان ايده آل را فقط حركت و تغيير دانست. اگر
مرحله اى مرحله توقف هست همان است كه بايد نام آن را مرحله عدالت و فطرت
دانست. ما اثبات مى كنيم آن مرحله همان است كه اسلام بيان كرده است.
پس سخن در اين است كه آيا اسلام فقط يك حلقه از حلقات تاريخ را به
عهده گرفته است يا آخرين مرحله را بيان كرده و توضيح داده است؟ خاتميت,
بيان آخرين مرحله تطور است.
بدون شك اسلام اصل تساوى حقوق زن و مرد را
به مفهومى كه امروز عنوان مى كنند هرگز نمى پذيرد, (يعنى اولاً; امروز
تساوى را با تشابه يكى فرض مى كنند و اسلام حقوق متشابه قائل نيست, و
ثانياً; اسلام اجمالاً به امتياز مرد در قوت و حتى در استعدادهاى دماغى و
ابتكار كه طبيعت به مرد داده اعتراف دارد: و للرجال عليهنّ درجة.)
تفاوتهايى در حقوق و در تكاليف و در مجازاتها ميان زن ومرد قائل شده است و
لو آن كه آن تفاوتها كيفى باشد نه كمّى.
اكنون بايد ببينيم مبناى
قوانين و مقررات اسلام چيست. آيا مبناى اين مقررات و قوانين در حدودى كه
تفاوت قائل شده است اوضاع خاص و شرايط خاص محيط آن روز بوده است, همچنان
كه مبناى جلو آوردن زن, سازمان صحيح اسلام و نبوغ آورنده آن بوده است, يا
اينكه اين تفاوتها از عدالت و فطرت سرچشمه مى گيرد؟ به عبارت ديگر, آيا
علت اين تفاوتها نظرات تحقيرآميزى است كه اسلام مانند بسيارى از آيين ها
يا سيستم هاى فلسفى و حقوقى قديم درباره زن داشته است, يا علتهاى ديگرى در
كار است كه با طبيعت و خلقت زن و مرد و هدف طبيعت از اختلاف دو جنس بستگى
دارد و با عقايد و نظرات تحقيرآميزى كه احياناً در قديم وجود داشته است
مربوط نيست؟
قرآن تنها يك مجموعه قوانين نيست. در قرآن همان طور كه
قانون و موعظه هست, تفسير خلقت و توجيه عقلانى و فلسفى مخلوقات نيز هست.
قرآن همان طور كه دستور و فرمان مى دهد جهان بينى خاص نيز مى دهد, وجود و
هستى را تفسير مى كند; زمين و آسمان و جماد و نبات و حيوان, خورشيد و ماه
و ستاره, موت و حيات و ذلت و عزت, ترقى ها و انحطاط ها, ثروتها و فقرها,
اختلاف جنسيت و ذكوريت و انوثيت, مبدأ پيدايش و تكوّن را نيز تفسير مى كند
و به كسى كه با او سر وكار دارد طرز تفكر مخصوص مى دهد.
زيربناى احكام
قرآن درباره مالكيت, حكومت, جهاد, امر به معروف, حدود و قصاص ها, مقررات
زن و مرد و ساير موضوعات, همانا تفسيرى است كه از جهان و اشياء مى كند.
اگر فرضاً مى گويد افراد بشر در اين دنيا ذى حق و مالك مى شوند, از آن جهت
است كه به اصلى به نام غايت بودن انسان و اصلى به نام اصالت عمل قائل است.
اكنون
بايد ببينيم مقام تكوينى زن از نظر اسلام چيست. آن گاه ببينيم مقام تشريعى
زن چيست. فهم مقام تشريعى زن بدون درك مقام تكوينى وى امكان پذير نيست.
خلاصه مطلب تا اينجا اينكه:
اولاً; اسلام تنها مجموعه اى قوانين نيست, نظرات كلى و فلسفى نيز درباره جهان دارد, هر چند فلسفه مصطلح نيست.
ثانياً;
نظرات تشريعى هر قانونگذار وابستگى دارد به نظرات تكوينى وى و طرز تفكر او
درباره جهان و انسان و اجتماع, و قهراً نظرات تشريعى اسلام وابسته است به
نظرات تكوينى او در هر زمينه و از آن جمله درباره زن.
ثالثاً; بدون شك
اسلام ميان مرد و زن تفاوتهايى در حقوق و تكاليف و مجازاتها قائل شده است.
آيا اين تفاوتها از نظر تكوينى مبتنى است بر نظر تحقيرآميز اسلام راجع به
زن و تحت تأثير عقايد سخيف تحقيرآميز جهان در آن زمان بوده است يا ريشه
ديگرى دارد كه با طبيعت واقعى وفق مى دهد؟
قسمتهايى كه اين جهت
را روشن مى كند با توجه به آنچه در دنياى قديم و جديد در اين زمينه گفته
شده و مى شود, در قسمتهاى ذيل خلاصه مى شود:
1. سرشت و طينت زن. آيا
سرشت اصلى زن با مرد متفاوت است و زن از اصلى پست تر از مرد آفريده شده
است و يا لااقل زن در آغاز خلقت فرع بر مرد بوده و از عضوى از اعضاى مرد
آفريده شده است و آيا اين فكر كه زن جنبه چپى دارد و از ضلع [دنده] چپ مرد
آفريده شده است اصل دارد يـا نه؟ نظر اسـلام در اين بـاره چيست؟
2. آيا
زن طبيعتاً منشأ ضلالت و گمراهى و وسوسه وگناه است؟ مرد از اينكه مستقيماً
تحت تأثير وسوسه قرار بگيرد مبرّا و منزّه است و اين زن است كه مرد را به
گناه مى كشاند؟ زن شيطان كوچك و مظهر گناه و سقوط و دورى از حق است؟
داستان آدم و حوا كه داستانى اسرارآميز و بيش از آن كه به جنبه تاريخى آن
توجه باشد به رمزها و درسهايش توجه است, از نظر قرآن چگونه تعبير شده و
مقايسه آن با تورات. (الميزان, جلد 4, صفحه 94).
3. آيا رابطه جنسى ذاتاً پليد است؟ [ر.ك:] (مقاله هاى (مكتب اسلام) و ورقه هاى اخلاق جنسى)
4.
استعداد زن از نظر سير در مقامات معنوى, زن و ورود در بهشت, قديسه هايى كه
اسلام ياد مى كند, زن و وحى, زن و مكالمه با فرشتگان, زن و سير الى الحق,
چرا زن سير الى الخلق ندارد؟
5. آيا زن از نظر عليت غائيه مقدمه وجود مرد است؟ آياتى كه در اين زمينه هست; خصوصاً آنجا كه زن مايه سكونت قلب مرد قرار گرفته است.
6.
آيا قرآن زن را فقط ظرف و حرث مى داند و مبدأ توالد را فقط مرد مى داند,
سهم زن را در تكوين و توليد ناچيز مى شمارد و اساس را بذر مرد مى داند, يا
علاوه بر اينكه زن را حرث و زمين كشت مى داند و اين سهم را قائل است در
بذر و تخم نيز او را شريك مى داند, پس سهم زن را بيشتر مى داند؟ و بالأخره
آيا اسلام اصل (و إنّما امّهات الناس أوعية) و اصل (بنونا بنوأبنائنا) را
درست مى داند يا باطل؟ [مقابله] ائمه شيعه با اين فكر عربى جاهلى [چگونه
بوده است].
7. مطلب هفتمى كه هست اين است كه آيا زن از نظر زندگى مرد,
مايه خير و سعادت مرد است يا شرّ است, و زن بلاست و هيچ خانه اى هم بى بلا
نمى شود!! قرآن در اين باب مى فرمايد: (لتسكنوا إليها… هنّ لباس لكم و
أنتم لباس لهنّ).
8. مطلب هشتم راجع به تفسير عادت ماهانه است كه آن را مايه پليدى زن مى دانستند و قرآن فرمود: (يسئلونك عن المحيض قل هو أذي…)
ـ از نظر قرآن, زن به خاطر مرد آفريده نشده است و سرشت زن و مرد يكى است.
ـ زن شايسته احراز عالى ترين مقام معنوى است و مى تواند از اين جهت در رديف مردان قرار بگيرد, جنسيت مانع نيست.
ـ
قرآن در برخى مسائل كه مربوط به حيات اجتماع است زن و مرد را مشتركاً
دخالت مى دهد. آن چنان كه در مورد امر به معروف و نهى از منكر فرموده است:
(والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض…) و يا آيه هاى ديگرى كه المسلمون
و المسلمات والمؤمنون و المؤمنات دارد.
ـ قرآن در خطابات خود تنها مردان را مخاطب قرار نداده است.
ـ در داستان آدم و حوا, منطق قرآن با آنچه در تورات و انجيلِ محرّف آمده است متفاوت است.
ـ در قرآن نمى گويد كه حوا از دنده چپ آدم آفريده شده است.
ـ زنانى كه در قرآن به آنها اشاره شده است; در قبال هر قدّيسى يك قديسه اى اسم برده شده.
ـ علاقه زن و مرد به يكديگر از نظر قرآن يكى از آثار حكمت و رحمت خداست. علاقه جنسى از نظر قرآن ذاتاً پليد نيست و تجرّد, مقدس نيست.
ـ ترغيب به امر نكاح در قرآن [در موارد بسيارى ديده مى شود].
ـ زن و مرد هر دو پوشش يكديگر [هستند] و زن مايه سكونت قلب مرد است.
ـ بهشت از مختصات مردان نيست, انسانيت و نفس ناطقه مختص مرد نيست.
ـ قرآن براى مرد درجه اى مافوق زن قائل است, به حكم (و للرجال عليهنّ درجة) و آيه (الرجال قوّامون على النّساء).
ـ قرآن اينكه مشركين براى حق[يعنى خدا], دختر قائل بودند قسمت ضيزى مى خواند و (أصطفى البنات على البنين) مى گويد.
ـ
قرآن والدين را با هم براى انسان ذكر مى كند: (و قضى ربّك ألاّ تعبدوا
إلاّ ايّاه و بالوالدين إحساناً), (و وصّينا الانسان بوالديه حسناً) ولى
حق مادر را بيشتر مى داند: (حملته اُمّه وهناً على وهن).
…
ـ يكى از سنن خرافى كه قرآن آن را منع كرد اين بود:
(و
قالوا ما فى بطون هذه الأنعام خالصة لذكورنا و محرّم على أزواجنا و إن يكن
ميتة فهم فيه شركاء سيجزيهم وصفهم إنّه حكيم عليم) انعام/139
ـ يكى ديگر قتل دختران است كه در يك آيه اين عمل را سفاهت مى خواند:
(قد خسر الذين قتلوا أولادهم سفهاً بغيرعلم) انعام/140
ـ زن و بهشت; [در اين زمينه چند آيه را به عنوان نمونه مى آوريم]:
(هم و أزواجهم فى ظلال على الأرائك متّكئون) يس/56
(ومن صلح من آبائهم و أزواجهم) رعد/23
(ومن صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرّياتهم) غافر/8
(أنّى لاأضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى بعضكم من بعض) آل عمران/195
(و من يعمل من الصالحات من ذكر أو أنثى) نساء/124
(و من عمل صالحاً من ذكر أو أنثى) غافر/40
…
ـ
قرآن فرزند را مولود زن و مرد مشتركاً مى داند و نمى گويد: و انّما امّهات
الناس اوعية… (اين شعر منسوب به مأمون است). اسلام نمى گويد: بنونا
بنوابنائنا و بناتنا بنوهنّ…
اسلام [مى گويد:](إنّا خلقناكم من ذكر و أنثى و جعلناكم شعوباً و قبائل), (بعضكم من بعض).
ـ
قرآن ـ آن چنان كه در ورقه هاى زن در اسلام از الميزان نقل كرديم ـ تفاوت
زن و مرد را به رسميت مى شناسد و مى گويد نبايد آن را نديده گرفت:
(و لاتتمنّوا ما فضّل الله به بعضكم على بعض… للرجال نصيب ممّا ترك الوالدان…)
…
ـ
الميزان, جلد4, صفحه 94, ذيل آيه (فاستجاب لهم ربّهم أنّى لاأضيع عمل عامل
منكم من ذكر أو أنثى بعضكم من بعض فالذين هاجروا و أخرجوا من ديارهم…)
اولاً; بحث فلسفى دارد راجع به اينكه آثار نوعى انسان بر زن مترتب است, و
ثانياً; از تورات چيزى بر خلاف آن نقل مى كند, و ثالثاً; از طريق سنى نقل
مى كند كه اين آيه درباره مهاجرت زنان وارد شده است و از طريق شيعى هم نقل
مى كند كه درباره على و فواطم وارد شده است.
…
ـ به اين نكته بايد
توجه داشت كه هر چند ما قائل به تساوى مطلق ميان حقوق و وظايف نيستيم, ولى
قرآن كريم در بسيارى از امور ميان زن و مرد تساوى قائل شده است, مثل اينكه
در آيه 230 از سوره بقره مى فرمايد: (أن يتراجعا). و در آيه 232: (إذا
تراضوا بينهم بالمعروف), و بالاتر در آيه 228 سوره بقره: (و لهنّ مثل الذى
عليهنّ بالمعروف), و در آيه 233: (فان أرادا فصالاً عن تراضٍ منهما و
تشاور فلاجناح عليهما).و در آيه شقاق: (و إن خفتم شقاق بينهما فابعثوا
حكماً من أهله و حكماً من أهلها إن يريدا إصلاحاً يوفّق الله بينهما).
1. آيا آيه قوامت دلالت دارد كه مرد, هم در اجتماع مدنى و هم در اجتماع منزلى بر زن قوامت دارد يا اختصاص دارد به اجتماع منزلى؟
اين
بستگى دارد كه جمله (بما فضّل الله بعضهم على بعض) را به معنى (بما فضّل
الله الرجال على النساء) معنى كنيم يا (بما فضّل الله الرجال على النساء
فى بعض الامور و فضّل الله النساء على الرجال فى البعض الآخر). اگر دومى
را بگيريم, فقط به اجتماع منزلى تطبيق مى شود.
2. آيا جمله (بما أنفقوا
من أموالهم) چه مى فهماند؟ آيا مدعاى مخالفين را مى فهماند كه چون مرد
مالك زن است, انفاق مى كند؟!! البته واضح است كه خلاف آن را مى فهماند,
بلكه نفقه را به منزله علت مى شمارد و علت نفقه را چيزهاى ديگر مى داند.
لهذا در روايات, علل انفاق, قوامت ذكر نشده و يا لااقل تقسيمى است متناسب,
و (باء) بما أنفقوا سببيت را نمى فهماند, مقابله است; يعنى اين تقسيم بايد
بشود و البته متناسب با اين, تقسيم كار و وظيفه, و حق همين است.
3. آيا
طبيعت زن از اطاعت امر شوهر ابا دارد و خلاف خواسته اوست يا نه؟ بدون شك
زن خواهان تسلط برمرد است, ولى آن تسلطى كه او خواهان است غير از اين تسلط
است, تسلط معنوى و نامرئى و قلبى است.
4. آيا در اجتماع منزلى احتياج
به حكومت و قدرت مركزى دولتى خانوادگى هست, يا در اينجا فقط از آزادى
افراد بايد دم زد؟ چرا فلاسفه اروپا در اجتماع مدنى براى آزادى فرد, مرز
قائلند, اما در اجتماع منزلى سكوت كرده اند؟
5. اسلام پايه اصلى خانواده را بر عواطف و وحدت ريخته است كه عملاً زن ومرد از مرزهاى خود به نفع ديگرى مى گذرند.
6. حقوق فرزندان در لزوم حكومت و انضباط, و اصلحيت پدر در مظهريت قدرت, و تأثير خصومت و جدال آنها در روحيه فرزند.
7.
زندگى خانوادگى از نظر اسلام بيشتر جنبه وظيفه اجتماعى دارد تا جنبه
حقوقى, و جهاد است: الكادّ لعياله كالمجاهد فى سبيل الله. جهاد المرأة حسن
التّبعّل.
8. زياده بسطه در جسم, خود يكى از لوازم حكومت است, نه تنها
براى ايجاد رعب; بلكه ايجاد احترام. مردم طبعاً امثال نادر را دوست مى
دارند و ميل دارند احترام و اطاعت كنند, براى مثل او لياقت فرماندهى
قائلند.
9. گفتيم حكومت غير از تحكّم است. حتى خدا به پيغمبر حقّ تحكّم نمى دهد.
10.
نشوز, تمرّد از امر نيست و الاّ در مورد مرد نبايد گفته شود, بلكه ـ همان
طور كه مسالك (حاشيه شرايع) گفته است ـ ارتفاع است[و اگر هم مقصود سرپيچى
است, سرپيچى از امر خداست نه امر مرد]. نشوز به اصطلاح عرف, كج تابى است.
11. مفاسد رجوع به محكمه در اختلافات جزئى زن و شوهرى.
12. ميان دستور و اجازه دين با ساير دستورها تفاوت است.
13.
آيه دارد: (و اللاتى تخافون نشوزهنّ… و إن امرأة خافت من بعلها نشوزاً…)
آيا مقصود اين است كه نگرانى كافى است و لزومى ندارد نشوز احراز شود؟ جواب
اين است كه همه مفسرين گفته اند منظور علم است; يعنى (ان عرفتم).
راغب
مى گويد: الخوف توقع مكروه لأمارة مظنونة او معلومة [خوف يعنى انتظار
رويداد ناپسندى داشتن, به جهت نشانه هاى احتمالى يا قطعى]. هم او مى گويد:
مقصود اين است كه إن حصل لكم خوف بما عرفتم منهنّ من النشوز [اگر به سبب
نشوزى كه از ايشان ديديد براى شما ترس حاصل شد].
14. يك بحث اين است كه
آيا كتك زدن مرد به زن براى زن از لحاظ شخصيت قابل تحمل است يا نه؟ به
عقيده ما علت اينكه در ميان اروپائيان اين قدر اين عمل, زشت به شمار رفته
اين است كه در ميانشان محبت و يگانگى نيست, نه چون محبت هست اجازه كتك نمى
دهند. فرزند كتك پدر را و متربّى كتك مربى را تحمل مى كند; اگر بداند از
روى محبت است نه از روى خودخواهى. فرق است ميان كتكى كه شريكى به شريكى به
واسطه خودخواهى و منافع شخصى مى زند, با كتكى كه دوستى به دوستى به خاطر
دوستى و تحكيم اساس دوستى مى زند.
در عصر امروز كتك زدن به مرد قابل
تحمل است. چرا؟ زن از آن نظر كه مرد را مظهر شوكت مى داند, بهتر از مرد
تحمل مى كند. مرد در خود احساس حقارت مى كند از اين نظر, به خلاف زنى كه
از شوهر خود در مورد بجايى كتك بخورد.
15. … از لحاظ سير طبيعى, زن در
مرحله اول شكارچى و جلب كننده محبت مرد است, در مرحله دوم پس از آن كه مرد
او را دوست داشت به محبت مرد پاسخ مى دهد, در اين وقت است كه اطاعت مى كند.
16. اما اگر زن نشوز پيدا كرد, چه بايد كرد؟ به محكمه بايد رجوع كرد, يا طلاق, يا همين اقدامات.
17. مى گويند چگونه است كه اسلام مرد را كه مدعى است, قاضى و مجرى قانونى هم شناخته است.
عين
اشكال, در تأديب پدر فرزند را نيز هست. جواب اين است كه اين تأديب, تأديب
دو فردى است كه با هم بيگانه اند, و فرق است ميان دو فردى كه خودى هاى
مستقل دارند و به واسطه منافعى با هم شركت تشكيل مى دهند و دو نفرى كه
وحدت روحى دارند.
و ثانياً در اينجا ايمان, خود بهترين ضامن است. فرق
است ميان اجازه اى كه دين مى دهد (آن هم با اين مراحل كه اول نصح و موعظه
است, و بعد هجر درمضاجع, و بعد كتك) و اجازه اى كه قانون مى دهد.
18.
در اينجا اين مطلب بايد گفته شود: فلاسفه اروپا ـ چنان كه … از كتاب انسان
موجود ناشناخته و از كتاب لذات فلسفه نقل كرديم ـ به تفاوت غريزى جنس مرد
و جنس زن پى برده اند و در اين قسمت نكات دقيقى را متعرض شده اند, مخصوصاً
در جهاتى كه مربوط به پيوند و اتصال مرد و زن است; از قبيل اينكه دل نرم
زن, مرد دلير و توانا مى خواهد, و قلب نيرومند مرد, زن لطيف و نرم. اما به
نظر ما به يك نكته اساسى حقوقى كه از همين گفته ها استنتاج مى شود توجه
نكرده اند, و آن نكته همان است كه اجتماع منزلى بر خلاف اجتماع مدنى,
طبيعى است و اجتماع طبيعى از لحاظ حق حكومت و وظيفه اجرايى با اجتماع مدنى
متفاوت است و اين دو با يكديگر از اين لحاظ قابل مقايسه نمى باشند.
اين
دانشمندان اين تفاوتهاى طبيعى را ذكر كرده اند, اما در اين باره بحث نكرده
اند كه اين تفاوتهاى طبيعى, اجتماع خانوادگى را داراى حقوقى مغاير با حقوق
اجتماع مدنى مى كند.
19. … تفاوتهاى زن و مرد بر دو قسم است: بعضى ها
به پيوند و اتصال زن و مرد با يكديگر مربوط نيست; مثل قدرت علمى و صنعتى,
مخصوصاً قدرت ابتكار, و بعضى از آنها به اين اتصال مربوط است. آنچه مربوط
است به اين پيوند, طورى است كه پيوند را محكم تر مى كند.
20. شايد بشود
گفت تمام اختلافات مرد و زن مربوط است به جنبه هاى خانوادگى و اتصال و
وحدت مرد و زن; يعنى تمام اختلافات, عامل وحدت و يگانگى است. حتى عدم قدرت
ابتكار شايد از همين راه ها توجيه شود. تأمّل شود.
21. … اسلام در
اجتماع خانوادگى حق حكومت را به مرد داده است. در اجتماع مدنى حكومت فردى
مردود است. در اجتماع مدنى حكومت عادلانه آن است كه حكومت مردم بر مردم
باشد, اما اينكه افرادى بدون انتخاب افراد ديگر بر آنها حكومت كنند ظلم
است و عقلاً جايز نيست و قابل استثنا نيز نمى باشد. قرآن نيز اين اصل را
تأييد كرده است: (إنّ الله يأمر بالعدل و الإحسان…) متكلمين و فقها اين
مطلب را مسلّم مى دارند كه اگر چيزى واقعاً ظلم باشد, ممكن نيست اسلام آن
را تصويب كند. در اجتماع قطعاً مطلب همين است كه صحيح ترين انواع حكومتها
آن است كه با انتخاب خود محكومين باشد و ناشى از رأى و عقيده خود محكومين
باشد و غير از اين ظلم است. تمام رژيمها حتى رژيمهاى سلطنتى صحت خود را به
واسطه خواسته مردم مى دانند و مى گويند مردم اين را خواسته اند.
اكنون
ما مى خواهيم همين را بشكافيم و ببينيم آيا مطلقاً حكومت فردى بر فرد ديگر
قطع نظر از هر چيز ديگر, يعنى قطع نظر از طرز عمل آن فرد, نفس حكومت
غيرانتخابى ظلم است; به هر نحو رفتار كند و لو در منتهاى عدالت رفتار كند؟
يا اينكه نه, علت ظلم بودن اين است كه اگر غيرانتخابى باشد عملاً منتهى به
ظلم مى شود, زيرا مسلّم و قطعى است كه زندگى اجتماعى انسان آن قدر هم
طبيعى نيست, بلكه انتخابى است و اين احتياجات است كه انسان را مجبور مى
كند كه تن به اجتماع بدهد و اگر نه غريزه حكم مى كند كه انسان انفرادى كار
كند. اجباراً از قسمتى از حقوق و خواسته هاى خود على رغم غريزه و طبيعت
خود صرف نظر مى كند. بر خلاف زنبور عسل و موريانه و غيره كه خواسته طبيعى
آنها خواسته اجتماع است, انسان اين طور نيست كه خواسته طبيعى او همان
خواسته اجتماع باشد, خواسته اجتماع بر خلاف خواسته فرد است.
اينجاست كه
اخلاق به وجود مى آيد. اخلاق يعنى تعليمات و تربيتى كه خواسته فرد را با
خواسته اجتماع هماهنگ كند. اخلاق و تربيت, فنّ تشكيل عادت است براى تطبيق
فرد به اجتماع. راستى و درستى و امانت و غيره, همه اينها از لحاظ غريزه
فردى با دروغ و خيانت و نادرستى مساوى هستند, ولى تربيت و اخلاق به خاطر
مصالح اجتماعى اين عادات را به وجود مى آورد, و اگر چه اينها نيز غرايز
هستند اما انسان طبعاً منفعت پرست هم هست.
على هذا هر طبقه اى كه حكومت
بكند, طبعاً دنبال منافع خود مى رود. از اين جهت در زندگى اجتماعى اگر بنا
شود طبقه اى حكومت كند بر طبقه ديگر, عملاً مستلزم ظلم خواهد بود, زيرا
اخلاق قادر نيست صد درصد با طبيعت مقاومت كند. پيغمبر اكرم فرمود: من ملك
استأثر, يعنى هر كس كه قدرت را به دست گرفت عملاً خود را بر ديگران مقدم
مى دارد; يعنى اگر مى خواهيد كسى خود را بر ديگران مقدم ندارد, قدرت را به
او ندهيد. قدرت را در ا ختيار ديگرى قرار دادن ملازم است با ظلم و استيثار.
پس
در اينجا دو فرضيه وجود دارد: يكى اينكه صرف حكومت فردى بر فرد ديگر ظلم
است. ديگر اينكه خود اين كار ظلم نيست, بلكه از اين جهت ظلم است كه عملاً
مستلزم ظلم است, و يگانه راه جلوگيرى از ظلم عملى اين است كه حكومت حاكم
ناشى از اراده مردم باشد.
اين سؤال در حكومت معصوم هم پيش مى آيد. طبق
فرضيه اول حتى حكومت عادلانه معصوم اگر ناشى از خواسته مردم نباشد, ظلم
است. ولى طبق فرضيه دوم چون عملاً معصوم ظلم نمى كند, مانعى ندارد.
عين
سؤال در حكومت پدر بر فرزند نيز مطرح است: آيا پدر حق حكومت دارد كه موعظه
كند, راهنمايى كند, احياناً قهر كند و رو ترش كند و احياناً در موقع لازم
او را بزند؟
به عقيده ما فرضيه دوم صحيح است. صرف حكومت فرد بر فرد
ديگر ظلم نيست. البته در اجتماعى كه همه افراد مساوى هستند, ترجيح بعضى
افراد بر فرد ديگر ترجيح بلامرجّح است. ولى اگر يك اجتماعى طبيعى شد يعنى
افرادى طبيعتاً مختلف آفريده شده باشند, بعضى در شرايط حاكميت با تضمين
مفاسد ظلم عملى, و بعضى در شرايط محكوميت با تضمين از مظلوميت, در همچو
وضعى حكومت فردى بر فرد ديگر فى حدّ ذاته مانعى ندارد و بلكه خلاف آن مانع
دارد.
به عقيده ما در هر اجتماع طبيعى كه پيوندى طبيعى افراد را به
يكديگر متصل كند, حكومت فرد بر فرد ديگر مانعى ندارد. فرق است بين افرادى
كه به حكم اجبار همزيستى را انتخاب مى كنند و ميان افرادى كه طبيعت,
همزيستى را جزء سرشت آنها قرارداده است. در اجتماع طبيعى [طبيعت] همزيستى
را آفريده است, خود افراد عين احتياج و مورد احتياج يكديگرند, نه [اينكه]
همكارى آنها با هم مورد احتياج است.
پدران و فرزندان اين طورند, يعنى
علاقه آنها به يكديگر طبيعى است, خودشان مورد احتياج يكديگرند نه كار و
همكارى آنها, خصوصاً از ناحيه پدر نسبت به فرزند. همزيستى آنها روى حساب و
فكر و تحزب و همكارى نيست. لهذا پدر از آسايش خود صرف نظر مى كند كه خود
فرزند را داشته باشد, آن هم نه مثل داشتن يك شىء از قبيل فرش و خانه و
غيره كه آن شىء را براى خود مى خواهد, بلكه خود فرزند را مى خواهد به
علاوه سعادت و خوشى و نيكبختى فرزند. سعادت پدر به خود فرزند و به سعادت
فرزند بستگى دارد. روى اين حساب جلو ظلم پدر بر فرزند هميشه گرفته شده
است, يعنى اين پيوند طبيعى مانع ظلم است; البته ظلم از روى عمد. اما ظلم
از روى جهل علت ديگر دارد كه انسان به نفس خود نيز از روى جهل ظلم مى كند.
طبيعت,
عملاً جلو ظلم پدر بر فرزند را از روى عمد, گرفته است. ظلم پدر بر فرزند
از نوع ظلم به نفس است كه به واسطه خرافات و جهالات, انسان به تن و روان
خود ظلم مى كند.
به عقيده ما زوجيت, عائله, زندگى خانوادگى, يك احتياج
طبيعى است و با اجتماع مدنى متفاوت است, از لحاظ حقوق و احكام هم قهراً
متفاوت است.
زن ومرد خودشان مورد احتياج يكديگرند. احتياج به خانواده
غير از احتياج جنسى است. علما امروز اقرار و اعتراف دارند كه علاقه زوجيت
مافوق علاقه جنسى است. به عقيده اين علما در متن خلقت, طرح يگانگى دو روح
ريخته شده است. اگر فردى در همه عمر مجرد زيست كند ولى غرق در تمتعات جنسى
باشد اين فرد ناقص است, جالى خالى در روح نسبت به همسر قانونى و فرزندان و
بالأخره تشكيل عائله وجود دارد. علاقه زوجيت اگر فرضاً به حدّ علاقه به
فرزند نيست, چيزى هم كمتر نيست. حقيقت ازدواج پيمان دو روح است, نه شركت و
همكارى براى تمتعات جنسى. سرمايه ازدواج, ميل به وحدت است كه براى هميشه
باقى است, نه ذخيره اى كه در بيضه و تخمدان جمع مى شود, نه شور جنسى. دروغ
است كه ازدواج شركت است; اين دروغ منشأ اشتباهات زيادى شده است.…
حريمهايى كه اسلام قرار مى دهد براى اين است كه اين اجتماع طبيعى محفوظ بماند و از مسير طبيعى منحرف نشود.
مرد
و زن طبيعتاً سعادت شان در وجود يكديگر است, همچنان كه در وجود فرزندان
شان هست, نه اينكه اجتماع زوجين يك همكارى قراردادى براى سود بيشتر از
همكارى با يكديگر است.
سعادت مرد در اين نيست كه زن در اختيارش باشد;
به هر شكل باشد, بلكه در اين است كه زنى كه در اختيار او هست سعادتمند و
سالم و خرم و با نشاط باشد. از نوع حكومت يك فرد بر افراد ديگر در اجتماع
مدنى نيست كه خوشى او با بدبختى محكومين هم ميسر است.
اجتماع زن ومرد يك اجتماع طبيعى است نه قراردادى. قياس دو اجتماع مدنى و خانوادگى با هم غلط است.
اگر
اجتماعى قراردادى باشد, حساب تساوى و ترجيح بلامرجّح و انتخاب و غيره در
كار مى آيد. در اجتماع طبيعى حقوق افراد و وظايف خاص آنها را خود طبيعت
معين كرده است. همان طور كه غلط است بگوييم به چه ميزانى ملكه زنبور عسل
حكومت مى كند و ديگران محكومند (يكى سرباز باشد و يكى مهندس, يكى كارگر…),
خواسته آنها غير از اين هست, اين ظلم است; در اجتماع خانوادگى نيز ما ثابت
مى كنيم كه حكومت مرد بر زن طبيعى است و سؤالِ (چرا) غلط است. آيه (الرجال
قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض) بيان حقيقت اجتماع طبيعى
خانوادگى است و به همين دليل ربطى به حكومت مردان بر زنان در اجتماع مدنى
ندارد.
خواسته طبيعى مرد حكومت معنوى زن, و خواسته طبيعى زن حكومت
ظاهرى عادلانه مرد است. مرد آن حكومت و زن اين حكومت را طبيعتاً و فطرتاً
تحمل مى كند. حق موعظه و هجرت و زدن را طبيعت به مرد داده است. زدن ِمرد
را چون ناشى از علاقه به سرنوشت است نه خودخواهى فردى, طبيعت براى زن قابل
تحمل كرده است. زن آمريت مرد را طبيعتاً مى پذيرد. ظلم مرد بر زن نظير ظلم
به فرزند, خروج از غريزه است.
اكنون پس از توجه به اين اصل كه اجتماع
زوجيت يك اجتماع طبيعى است نه قراردادى با همه لوازمش, و ديگر توجه به اين
جهت كه در اين اجتماع خانوادگى خواه ناخواه اختلافات رخ مى دهد, ديگر
اينكه طلاق راه حل نيست, [روشن مى شود كه] طلاق حتى الامكان نبايد واقع
شود. طلاق به هم خوردن يك پيمان مقدس است. [با اين وصف] علت اينكه طلاق
رواست, اين است كه ازدواج اجبار بردار نيست.
ما مى گوييم علت اينكه حق حكومت و حقّ تأديب در صورت نشوز, به مرد داده شده است, طبيعى بودن اين اجتماع است.
البته
تأديب اسلامى در مورد زدن , زدن دردآور و زدنى كه اثر بگذارد و ديه وارد
كند نيست, بايد غيرمُبرّح و غير مُدمى باشد و الاّ از طرف حكومت مأخوذ
است. اين زدن حداكثر اظهار تنفّر است. طبيعت زن, باز طبيعتى است كه هيچ
چيزى مانند استرسال مرد, او را مغرور نمى كند و هيچ چيزى مانند اظهار
شخصيت مرد و اظهار آزادى او از زن, زن را رام و مطيع نمى كند و در عين حال
زن به حسب طبيعت خود چنين مردى را كه داراى صفت مردانه و آمريت است دوست
مى دارد.
ييعنى زن طبيعتاً از استرسال مرد مغرور مى شود, طبيعتاً به
واسطه اظهار تنفر مرد و خشونت و استقلال و آزادى مرد رام مى شود, و
طبيعتاً از مردانگى همسر خود لذت مى برد و لو آن كه آن مردانگى عليه او
اعمال شود. مردانگى مرد در حدود مصالح خانوادگى در زن ايجاد عقده روحى نمى
كند, همان طورى كه جفاى پدران و مادران و فرزندان نيز توليد عقده روحى نمى
كند. عقده هاى روحى آنجاست كه به شخصيت لطمه وارد شود و مورد تحقير واقع
شود, و اينها در محيطهاى بيگانگى اجتماع مدنى صادق است, نه در اجتماع
طبيعى خانوادگى.